جزم
و او بزرگ تر است...
هر وقت فرزندش قاشق را دست چپ می گرفت و شروع به غذاخوردن می کرد، قاشق را می گرفت و می داد دست راستش. با تحکم می گفت:((دست چپ آفریده شده برای ...)).
چهار انگشت دست راستش را که زیر دستگاه پرس از دست داد، از گرسنگی مرد.
و او بزرگ تر است...
هر وقت فرزندش قاشق را دست چپ می گرفت و شروع به غذاخوردن می کرد، قاشق را می گرفت و می داد دست راستش. با تحکم می گفت:((دست چپ آفریده شده برای ...)).
چهار انگشت دست راستش را که زیر دستگاه پرس از دست داد، از گرسنگی مرد.
و او بزرگ تر است ...
پرده اول
- سلام آقا، وقت به خیر. برای آگهی تون مزاحم شدم. ((مورد رهن و اجاره.))
- بله. خواهش می کنم. بفرمایید.
- ببخشید. به مجرد هم اجاره میدید؟
- مجردین؟ برای مجرد شاید فقط ته فردوس جا پیدا شه. می خواین؟
- جای شکرش باقیه که حالا ته جهنم نیست. ممنون از لطفتون.
پرده دوم
-سلام آقا. وقت به خیر. برای آگهی تون مزاحم شدم. ((به تعدادی راننده با اتومبیل نیازمندید.))
- متاهل هستید؟
-خیر.
- متاسفم. راننده متعهد و متاهل، با اتومبیل مدل بالا.
-چه جوری می تونم عهد کنم که اهل هستم؟
- با شناسنامه.
پرده سوم
-سلام. وقت به خیر. نیازمندیها؟
- بله. بفرمایید.
- یه آگهی می خواستم واسم چاپ کنید.
- متن تون رو بفرمایید.
- ((به یک بانو به منظور متاهل شدن، جهت پیدا کردن خانه و شغل نیازمندیم ))
و او بزرگ تر است
درست نه سال پیش بود. نه سال تمام گذشت. از روزی که به تهران قدم گذاشتم. ه گذشته که نگاه کنی به اندازه چشم بر هم زدنی که نمی شود گفت، ولی به اندازه روزی یا هفته ای گذشته است. تلخ، شیرین، گویا، گنگ، ...
در تمام این سالها، به طور متوسط ماهی 3.86 بار آخر هفته ها را برگشتم به شهرستان++. این، یعنی در این مدت ساعتهای زیادی را در سفر بودم. و جالب اینکه در همه این سفرها شاید فقط به تعداد انگشتان دست، مسیر سفر را دیده باشم!
من، تهران را که شب از او دور است (*) دوست ندارم. تهران انار ندارد.
پی نوشت1- این هم از آب و جارو.
(*) [هموست که] شکافنده صبح است و شب را براى آرامش و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده این اندازهگیرى آن تواناى داناست