و او بزرگ تر است...
هم دوره اي قديمي:
كلامتان در مورد پيري برايم زيبا بود. ولي منظور من نفي پيري در اين معنايي كه فرموده بوديد نيست.
سعي كرده بودم از دريچه آن پرسش كه مرا به فكر واداشته بود به دنبال پاسخي بگردم بر خلاف آنچه در پرسش نهفته: پيري اي كه منتهي ميشود به ناتواني، يا شايد ياس و نوميدي، مرگ و نيستي. و در اين نگاه ميخواستم با تمام وجود به اين پاسخ برسم كه «به راستي زماني با اين وصف وجود نخواهد داشت»
به نام پروردگار يكتا
سلام
من از انديشه انتهايي شما هيچ در نيافتم. آيا به راستي زماني با اين وصف وجود دارد؟ و البته اين را خود نيز پرسيده ايد..
و باز اين پرسش كه از رهگذر اين اوصاف چگونه به دوران پيري خواهيم رسيد؟
مگر نه آنست كه پيري براي آناني كه مشيت خداوند به طول عمرشان تعلق گرفته، پيش در آمد مرگ است و مرگ دريچه آخرت. پس شايد ارتباط پيري با جواني به سان ارتباط مرگ باشد با زندگي و آخرت با دنيا.
و ما هميشه خوانده ايم كه حيات اخروي ما را حيات دنيويمان است كه شاكله مي بخشد و شنيده ايم كه شكل مرگ از شيوه زندگي تبعيت مي كند و اگر خوب نگريسته باشيم بي شك ديده ايم كه پيري در همان كسوتي از راه ميرسد كه عهد شباب قماش آن را فراهم آورده است.
پس بيراه نيست اگر گفته شود ويژگيهايمان در پيري خصائص پررنگ شده مان است در دوران جواني. با فرا رسيدن دوران كهولت عاقل، عاقلتر مي شود و نادان، نادان تر. دوراني كه جواني به بار مي نشيند؛ همانسان كه در آخرت، دنياست كه به بار مينشيند.
و اگر در ديد اكثري ما پيري قرين است با ضعف و زوال شايد چندان جاي تعجب نباشد كه در اين دنيا « أْكْثَرُهُم لا يَعْقِلُون » برقرار است. اما بي گمان ديده ايم فرزانگاني را از جرگه « وَ قَليلٌ مِنْ عِباديِ الشَكُور » كه در كهنسالي به مراتب توانمندتر، مصمم تر و بينش- مندتر از جوانان راهرو، راهبري كرده اند و مي كنند.
راجع به پيري گاهي كه مي انديشم اين آيه خاطرم مي آيد:
فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتُمْ يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيبًا ?المزمل: 17?
به فكر مي اندازدم سبك نگارش زيباي شما
ممنون كه دوباره مي نويسيد