• وبلاگ : بي کرانه
  • يادداشت : ببخشيد!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + پويا 
    باورت ميشه که من کاملا آن صحنه هنوز هم جلوي چشمان ام است که براي اولين بار وارد کلاس شدي؟! يک کيف چرمي بدون دسته، از اينها که اصالتا بدون دسته هستند که بزني زير بغلت، زده بودي زير بغلت و با لبخندي وارد کلاس شدي. پر انرژي به نظر مي رسيدي. من اينها را به خاطر مي آورم، درست به همان صورتي که گفتم. ولي آنقدر از آن زمان گذشته که خودم هم گاهي احساس مي کنم شايد هم اين خاطرات در طول زمان در ذهنم دچار اعوجاج شده! با خودم مي گويم مگر مي شود بعد از اين همه سال اينها را اينطوري به خاطر داشته باشم؟! و جالب تر آنکه همين روزها پيش از آنکه نوشته ات را بخوانم به ياد همان روز اولي که آمدي کلاس ما (!) بودم.
    ..... اين همه نوشتم اما فقط مربوط به همان خط اول ديباچه ات مي شد.
    پاسخ

    سلام. البته ببخشيد که کلاس شما(!) را منور کرده بودم. توي پرانتز: پرانتز باز. اين ببخشيد، از آن ببخشيدهايي نيست که در متن يادداشت به آن اشاره شده است. پرانتز بسته. راستش من هم درست زماني آن روزها را به ياد آوردم که تو چندي پيش، ناغافل و در ظاهر به شوخي، از عمقي پرسيدي که بايد باشد. و من هر چه کردم نتوانستم آن را بسنجم. چه، نه شاخصي داشتم، نه واحدي براي محاسبه عمق آن رابطه ها. و درماندم. و در خود فرو رفتم. ... و هيچ نيافتم. و ... افسوس