سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی کرانه

دو روایت

    نظر

‏و او بزرگ‏تر است...

روایت نخست
نزدیک به دو سال پیش، او مرد. نه به همین سادگی که من نوشتم یا شما می‏خوانید. دانشجوی دکتری شیمی بود. می‏گفتند آخرین ماه‏های ماندنش در آزمایشگاه بوده. می‏گفتند کارش تمام بود.
در نخستین ساعت‏های تاریکی، آن‏چه در آزمایشگاه منفجر می‏شود، او را تکه تکه می‏کند. انفجار آن قدر شدید بوده که گفتند در کوتاه‏ترین زمانی، نیروهای امنیتی به محل رسیده‏اند.
آن زمان همه در تکاپو بودند و از دانشگاه خواسته شد برای ایمنی آزمایشگاه‏ها. ... و چه وعده‏ها داده شد. ... چندی بعد علت حادثه کوتاهی دانشجو تشخیص داده شد. ... و او مرده بود. 
او را نمی‏شناختم. خدا بیامرزدش و به خانواده‏اش صبر دهد. آن‏چه سبب یادآوری آن رخداد شده، رویدادی است که به تازگی اتفاق افتاده. دانشگاه چه مدبرانه مسئله را حل می‏کند و ایمنی را در محیط دانشگاه فراهم می‏کند. دانشجویانی که برای انجام پایان‏نامه‏ها و رساله‏هاشان باید در آزمایشگاه‏ها باشند- پایان‏نامه‏ها و رساله‏هایی که مالکیت مادی و معنوی‏اش از آن دانشگاه است (1)- مجبور به امضای تعهدنامه‏ای شده‏اند که در آن مسئولیت همه‏ی آن‏چه در آزمایشگاه‏ها رخ می‏دهد پذیرا می‏شوند.
...
چه دیوار کوتاهی است دیوار آن‏که مرده. همان‏که به خاطر کوتاهی‏اش آزمایشگاهی منفجر شده، و البته خودش تکه تکه. گفتند، استادی در محضر همه فرموده است:« حق‏اش بود. کسی که بلد نیست با دستگاه‏ها و تجهیزات آزمایشگاه کار کند، حق‏اش است.»

روایت دوم
پدرم، هرگاه خبر درگذشت آشنایی را می‏شنود می‏گوید: « مرگ حق است.خدا رحمت‏اش کند.»