تکلیف
و او بزرگ تر است ...
بچه که بودم و بچگی میکردم همیشه باید «صبر کن بابات بیاد تکلیفت رو روشن کنه.*» بعد ها توی مدرسه آقا معلم بود که یه عالمه بهمون تکلیف میداد و من هم همیشه شکایتش رو پیش بابام میکردم تا بابایی بیاد مدرسه و تکلیف آقا معلم رو روشن کنه.! مخصوصا اون روزی که گفت تکلیفتون اینه که از روی «گاو مش حسن» سه مرتبه بنویسین. آخ آخ چه روز سختی بود اون شب!
بعدترها که بزرگتر شده بودم تکلیفم تغییر کرده بود. میگفتند به سن تکلیف رسیده ای. و تکلیفهایی بود که باید انجام نمیشد و تکلیفهای که باید حتما انجام میشد. اما من هنوز معتقد بودم که اون تکلیف «گاو مش حسن» خیلی سخت تر بود. دیگر دبیرستان که بودیم تکلیفم معلوم بود. من فقط باید برای کنکور تلاش میکردم**. اما بالاخره این تکلیفم هم تمام شد و من با سلام و صلوات*** راهی دانشگاه شدم. از اینجا به بعد ظاهرا دیگه تکلیفی نداشتم. اما این تخیل فقط چهار ماه دوام داشت. چون دوباره گوشزد شد که تکلیف تو فقط اینه که درس بخونی. و من چاره چه داشتم جز قبول؟
دانشگاه هم تموم شد. دیگه از این همه تکلیف رها شدم. آزاد... رها. ... آخ! چه حالی میداد این بلا تکلیفی...
اما این همه ماجرا نیست. چرا هیچ کس نیست که بیاد تکلیف من رو مشخص کنه. من که از عنفوان کودکی عادت کرده ام دیگران تکلیفم را روشن کنند حالا چه باید بکنم. خدا! خدا! خدا! من تکلیف میخوام. این بلا تکلیفی سخته... سخته... سخته...
رونوشت:
- یگانه معبود ازلی و ابدی. حضرت باری تعالی.****
- گوش، چشم، زبان، عقل، دست، پا و کلیه اعضا و جوارح جهت بررسی.
- کلیه سازمانها، ارگانها، شخصیت های حقیقی و حقوقی، معلمان، مربیان، دبیران، بازنشستگان لشکری و کشوری جهت اطلاع.
پانوشت:
* ترجمه امروزی:صبر می کردم بابام میومد تا تکلیفم رو روشن میکرد.
** ترجمه امروزی: زور میزدم.
*** به همراه مقادیر متنابهی حد و مشتق و پیوستگی، اندکی نور، عدسی و آینه، تعدای جسم متحرک شتابدار و یکنواخت و خرده مقاومتها و سیملوله ها و خازنها.!
**** نمیتونم بگم جهت اطلاع. چون میدونم که اطلاع داری. نمیتونم بگم جهت روشن شدن تکلیفم. چون میدونم که تکلیفم از پیش معلومه. ولی خوب بهر حال باید رونوشت میشد.