مرزی هست ...؟
و او بزرگ تر است ...
...
اینک این پرسنده می پرسد:
پرسنده:«من شنیدستم
تا جهان باقی ست، مرزی هست
بین دانستن
و ندانستن
تو بگو، مزدک! چه میدانی؟
آن سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
وانکه زان سو چند و چون دانسته باشد کیست؟!»
مزدک: « من جز اینجایی که می بینم نمیدانم»
پرسنده: « یا جز اینجایی که میدانی نمی بینی»
مزدک: « من نمیدانم چه آنجا یا کجا آنجاست»
بودا: « از همین دانستن و دیدن
یا ندانستن سخن می رفت»
زرتشت: « آه، مزدک! کاش می دیدی
شهربند رازهاست آنجا
اهرمن آنجا، اهورا نیز»
بودا: « پهندشت نیروانا نیز»
پرسنده: « پس خدا آنجاست؟
هان؟
شاید خدا آنجاست؟»
بین دانستن،
و ندانستن
تا جهان باقیست مرزی هست.
همچنان بودهست،
تا جهان بودهست.
م. امید