سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی کرانه

گفت و گو

    نظر

و او بزرگ تر است ...

 

لباسهام رو پوشیده بودم. رفتم جلو. دستی به موهام کشیدم ... که گفت: آدم باش.
گفتم: چطور؟
گفت: آدم.! همین. آدم باش.
گفتم: مگه نیستم؟
گفت: هستی؟
گفتم: چرا نباشم؟
گفت: از خودت بپرس.
گفتم: چی رو بپرسم؟
گفت: اینکه آدم هستی یا نه.
گفتم: پرسیدم. هستم.
گفت: ولی آدمی را آدمیت لازم است.
گفتم: "آدمیت" غلطه. آدم رو نمیتونی با "یت" ترکیب کنی و مصدر بسازی.
گفت: جدی باش.
گفتم: اتفاقاً خیلی جدی بودم.
گفت: آدم باش.
گفتم: نگاه کن. من به این خوش تیپی، با این لباسای خوشگل، آدم نیستم؟
گفت: "نه همین لباس زیباست نشان آدمیت."
گفتم: شعر و شعار نبند. میشه بگی آدمیت چی هست.
گفت: یعنی تو نمیدونی؟
گفتم: چرا.
گفت: خوب پس آدم باش.
گفتم: اولاً من بنی آدمَم، نه آدم. دوماً به نظرم به اندازه کافی آدم هستم.
گفت: اولاً اگه بنی آدمی پس لا اقل مثل آدم باش. دوماً مطمئنی آدمی؟
گفتم: اون بنده خدا که وسواس گرفت و رفت از درخت ممنوعه خورد. منم اونجوری باشم؟
گفت: وسواس ؟
گفتم: آره دیگه. وسواس خناس. وسوسه شیطان.
گفت: دیگه شورش رو درآوردی. یک کم آدم باش.
گفتم: مِثْکی راست میگی. اگه آدم بودم، لا اقل توی کارایی که به خودم مربوط بود با من مشورت میکردن.
گفت: کیا؟
گفتم: آدما.
گفت: یه جور میگی "آدما"، انگار خودت آدم نیستی.
گفتم: دیدی؟ بالاخره خودت گفتی که من آدمَم.
گفت: آره، ولی جون خودت سعی کن آدم بشی.
گفتم: باشه. راجع بهش فکر میکنم.
گفت: فکر کردن به تنهایی بدرد نمیخوره. باید توی عمل آدم بشی.
گفتم: تو که هنوز نگفتی آدمیت یعنی چی. عمل بی علم مثل عسل بی موم میمونه. دلچسبه ولی بی فایده.
گفت: تو آدم بشو نیستی؟
گفتم: با اجازه بزرگترها بعله.
گفت (با خنده): آدم باش.
گفتم: به خدا خودم هم خیلی دوست دارم آدم بشم. ولی نمیدونم چه جوری و چی باید بکنم.
گفت: ولی ...،
دیگه نشنیدم چی گفت. صدام کردن که برم شمعها رو فوت کنم. برگشتم و اَزَش دور شدم.

 

 

پی نوشت: راستی، سال نو مبارک. امیدوارم سال پربار و پر امیدی داشته باشید.