و او بزرگ تر است ...
- سلام. وقت به خیر. جناب آقای "ف"؟
- بله. بفرمایید.
- خسته نباشید. توی مراسم اختتامیه جشنواره، منوجه شدیم که اثر ارسالی ما نیست و ظاهرا مفقود شده. با پیگیری هایی که کردیم آقای "ی" توی نجف آباد گفتن باید از دبیر جشنواره پیگیری کنیم و شماره شما رو دادن. تاکید کردن که از کارهایی که تحویل شما شده رسید دارن.
- اثرتون چی بوده؟
- تابلوی خوشنویسی.
- بله، بله، شما گل پور هستین؟ درسته؟ خوب هستین ان شا الله...؟
- بله، ممنون. ولی ...
- ببینید. از این اتفاقها توی این چند ساله ی گذشته جشنواره هم افتاده. ببینید ما تقصیری نداریم.
- منظورتون اینه که گم شدن یا تخریب آثار ارسالی تقصیر شما نیست؟ مگه ما بار اوله که جشنواره و مسابقه میبینیم جناب آقای "ف"؟ شما در قبال امانتی که به شما سپرده شده مسئولین. کوتاهی کردن در مراقبت از امانت گناه و کوتاهیه.
- ولی اجازه بدید. این طور نیست که شما فکر میکنین.ببینید، اجازه بدین توضیح بدم. بعد از داوری و برگزاری جشنواره، به درخواست دانشگاه ما آثار شاخص و منتخب که مقام آورده بودن رو از نجف آباد تحویل گرفتیم و به نمایشگاه بین المللی قران فرستادیم. اما متاسفانه بعد از پایان نمایشگاه قرآن، معاونت فرهنگی بدون اطلاع ما و دبیرخونه، اثار رو مستقیما ارسال کردن به واحد علوم-تحقیقات. چون اونجا یک نمایشگاهی بوده تحت عنوان دستاوردهای 25 ساله ی دانشگاه. ...
- خوب؟ یعنی می فرمایید اونجا گم شده؟
- نه خیر. گم نشده. در بازدیدی که مسئولین و دکتر جاسبی از نمایشگاه نیم قرن دستاوردهای دانشگاه داشتن، از دو سه تا از کارای دانشجوها خوششون اومده و تعریف کردن. و اون آثار به اقای دکتر هدیه داده شده. که اثر شما هم جزو اونها بوده که تقدیم آقای جاسبی شده.
- ...
- ...
- الو؟ جناب گل پور ... ؟
- یعنی چی تقدیم آقای دکتر شده؟
- گفتم که. دکتر جاسبی خوششون اومده. دووستان هدیه دادن به دکتر.
- دوستان بی خود کردن. از کیسه خلیفه می بخشن؟
- آقای گل پور، زشته.
- چی زشته؟ ضرب المثل من یا کاری که شما کردین؟
دیگر به خاطر ندارم جزییات این صحبت طولانی به کجا رسید. او می گفت و من خشمگین تر می شدم.
همین قدر به خاطر دارم که برای اش از رابطه امانت داری و دین گفتم. و از جشنواره آنها که "هنرو ادبیات دینی" بود.
از خیانت در امانت گفتم و رابطه اش با دزدی.
از چاپلوسی دوستان گفتم و رابطه اش با دین مداری.
از پاچه خواری و تملق گفتم و رابطه اش با شغل.
از درک و شعور هنری گفتم و رابطه اش با مهمانان و بازدیدکنندگان ویژه.
و او هر بار به طریقی سعی داشت مرا توجیه کند و من توجیه نمی شدم.
و زبان باز کرد به مادیات.
و مثالهایی زد از کارهای بی ارزشی که تا کنون برایشان ارسال شده و مقام آورده.
و مثالهایی زد از کارهایی که دزدی هنری بوده و امضا شده.
و برایش از مالکیت معنوی گفتم و احساس غرور یک خالق از دستاورد شخصی اش.
از ارزشی گفتم که سنجه اش پول نیست.
از کاردستی های کودکی و نوجوانی اش گفتم که احتمالا می ساخته و حاضر نبوده برای نمایش عمومی حتی دو روز کاردستی اش در مدرسه بماند.
((اگر کودکی و نوجوانی پر شوری داشته بوده باشد))(*)
از انبردست خانه اش گفتم که حاضر نیست دو روز نزد همسایه امانت باشد.
از ماشین اش گفتم که امانت بگیرم و برای خوش آیند رییسم بدون اجازه اش به رییسم هدیه کنم.
و او هر بار به طریقی سعی داشت مرا توجیه کند و من توجیه نمی شدم.
و او ما را نمی فهمید.
و من نمی فهمیدم او را، جشنواره شان را، دکتر را، اطرافیانش را، چاپلوسی شان را.
و تجسم کردم چهره واقعی برخی مردمان را در زیر نقابی از سیمای ظاهری. خندان، گشاده رو و بشاش.
من نفهمیدم چرا کسی اجازه دارد چیزی هدیه دهد که متعلق به او نیست.
من نفهمیدم چرا کسی اجازه دارد چیزی هدیه بگیرد که متعلق به هدیه دهنده نیست.
پی نوشت:
1- ابتدای این یادداشت بخشی از یک مکالمه تلفنی بود.
(*) شرمنده ام از بکار بردن این فعل بی ترکیب.
پس نوشت (بعدالتحریر):
این توضیح ضروری به نظر آمد که: بنده ،صاحب تابلوی مذکور، آن تابلوی مذکور را به خالق اثر ،خواهرم، برای شرکت در جشنواره ای در دانشگاه آزاد اسلامی امانت دادم که به این بلا گرفتار شد.