و او بزرگ تر است ...
- سلام حمید. خوبی؟ چه خبرا؟
سلام. ممنون. بد نیستم.
- دفاع کردی؟
نه
- کی دفاع می کنی؟
هر وقت حمله کنن.
- کی حمله می کنن؟
هر وقت تو تیررس باشیم.
- یعنی تو تیررس نیستین؟
چرا. ولی نیست ما رو پدافند غیر عامل کار می کنیم، اینه که هنوز شناسایی مون نکردن.
- ایول بابا. حالا تا کی وقت داری؟
تا 15 بهمن 86. یعنی اگه بخوام عین شهرداری تهران بگم 25- روز دیگه.
- یعنی کسر نمره میخوری؟
تازه هر روز صبح شیر با عسل هم می خورم.
- چرا چرت میگی؟ بجنب بابا دفاع کن برو سر کار و زندگی ات دیگه.
گفتم که هر وقت حمله کنن دفاع میکنم. می دونی تو قاموس ما تا حمله نکنن نباید واکنشی نشون داد. ولی به حد توان آمادگی دفاع مون رو بالا می بریم. ضمنا کار و زندگی کدومه؟ همین که بفهمن دفاع کردم مستقیم باید برم پادگان برا آموزش حمله...
- حالا کی آماده می شی؟
هر وقت تموم شد
پانوشت 1 - و من هر روز در تکرارم با این واژگان بی سر و ته تا شاید لبخندی بنشانم بر رخ آن پرسشگر عزیزی که از سر محبت با پرسش های تکراری اش بر روانم چونان پیاده نظامان شمشیر به دست رژه میرود و چونان پتک بر سرم می کوبد و مرا چاره چیست جز آنکه که بایستم و با لبخندی از ته دل ساختگی تلاش کنم تا هر بار پاسخی مضحک تر از پیش به او بدهم.
پانوشت 2 - شرمنده ام از روی دوستان عزیزی که سال پیش در همین حوالی مدام سوهان روح و خوره جسمش شده بودم و از روی علاقه پی گیر وضعیت پایان نامه شان بودم. بیچارگان چه کشیده اند از دست این حقیر. به ویژه آن سیامک عزیز.
پسنوشت- و امروز دیگری پرسشی نو کرد و من ناگزیر از پاسخ:
- چیزی هم نوشتی؟
آره، وصیت نامهام آماده است.
-دیوونه منظورم پایاننامهتِ، نوشتی؟
اونو که نه، پایاننامه هرکسی رو که خدا می نویسه. بنده باید فقط حواسش باشه بیوصیتنامه نمونه.